ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

آب بازی

این هفته چون مریض بودی گفتن که حمامت نکنیم البته شما که هر روز دست و صورت و پاهات شسته میشه فقط سرت رو نمیشستیم تا اینکه بالاخره دیشب بعد از چند روز رفتی حمام و اونقدر جیغ زدی و ذوق کردی تا وقتی اومدی بیرون بر خلاف همیشه که خوابوندنت طول میکشه زودی خوابیدی و تا 3 ساعت از خواب هم بیدار نشدی!!!!! توی حمام همش سعی میکنی آبی که از لوله میاد رو با دستات بگیری و وقتی میبینی نمیشه کلی تعجب میکنی . همونطور که توی عکس ملاحظه میکنید تمام لباسای یاسی خانوم دیر یا زود اینطوری میشن چون ایشون قطره آهن رو نمیخورن قرقره میکنن و میریزن بیرون البته الان یه ذره بهتر شده. بقیه عکسها در ادامه مطلب.... اینجا بابایی آب میریزه رو سرت و تو ...
9 بهمن 1390

وقتی یاسی تیپ میزنه!

این پست توسط مامان یاسمین زهرا نوشته میشه!!! دیروز یعنی ٧ بهمن ١٣٩٠مامان جون و باباجون باباییم از سفر کربلا اومدن و شب کلی مهمون داشتیم ،منم حسابی تیپ زدم و خوشگل کردم . فعلا با اینا بازی کنم تا در چمدون باز شه و عروسک خوشگلم رو بهم بدن! بقیه عکسها در ادامه مطلب... یاسمین در حال نق زدن(یاسمین زهرا:مامان من روسری نمیخوام...مامان:زوره باید بپوشی!) مثل اینکه بازم باید تیپ بزنم آخه امشبم(٨ بهمن١٣٩٠) عمو حسین باباییم اومدن   ...
9 بهمن 1390

نینای نای

این پست توسط مامان یاسمین زهرا نوشته میشه! فکر کنم ٢ ماه بیشتره که یاد گرفتی و نینای نای میکنی اما جدیدا ریتم کار رو عوض کردی چپ راست رو به جلو حالا اینور حالا اونور(کاری که قبلا میکردی)+حرکت دست حالا دیگه تا میگم یاسی نینای نای نینای نای دوتا دستتو میاری بالا و تند تند تکون میدی این یه استعداد ذاتی هست آخه کسی نداشتیم که جلوت برقصه تمام مدت بارداری هم صدای قرآن رو شنیدی و برات قرآن و دعا خوندم!!! یاسمین خجالت زده -امروز ظهر داریم میریم فرودگاه جلوی مامان جون و باباجون که دارن از کربلا میام اما تورو توی سالن فرودگاه نمیبرم آخه همه مریض هستن و تو هم تازه خوب شدی پرنسس خانوم. -دکتر گفته حساسیت داری و کلی غذاها تا یکسالگی هم برا&n...
7 بهمن 1390

احوالات یاسمین در چند روز اخیر

این پست توسط مامان یاسمین زهرا نوشته میشود. مدتیه که نینی وبلاگ قاط زده آخه من نمیتونم با اسم خودم وارد بشم و پست بذارم و مجبورم با اسم خاله هدی پست بنویسم. از هفته پیش یاسمین خانوم دوباره از خانوم مامان وا گرفته و مریض شدن و همونطور که در عکسهای پایین میبینید کلی وزن کم کردن و البته کلی لپ و قپقپ.بینیه ریزش کیپ شده بود و نمیتونست نفس بکشه و شب تا صبح گریه میکرد حتی موقع شیر خوردن هر از چند ثانیه شیر خوردن رو ول میکرد و کلی نفس نفس میزد. یاسمین بیحال جمعه پیش اون یکی مامان بزرگ و بابابزرگ یاسمین زهرا رفتن کربلا و به امید خدا پس فردا برمیگردن به خاطر همین هم این هفته کلی مهمونی دعوت شدیم تا من و بابای یاسی ، خودیاسی...
5 بهمن 1390

آب زنید راه را هین که نگار می رسد...

 جامه های سیاه را از تن بکنید و شکر خداوند را به جای آورید. محرم و صفر ١٤٣٣ هجری قمری را با آبرومندی پشت سر گذاشتیم و با عشقی آتشین به محمد (ص) و آل او وارد ربیع الاول شدیم.   " بهار ماه‏ها" ربيع الاول است چرا كه آثار رحمت الهى و ذخاير بركات خداوندى در اين ماه پديدار مى‏شود و انوار جمال الهى بر زمين و زمينيان می‏تابد . ولادت رسول اكرم ‏صلى الله عليه وآله كه مثل آن در گيتى اتفاق نيفتاده، در اين ماه بوده است. آرى اشرف و سيد موجودات و نزديك‏ترين خلق به خدا در چنين روزهايى به دنيا آمد .   رسول گرامی اسلام (ص  )فرمودند : " هرکس بشارت ماه ربیع الاول را به م...
5 بهمن 1390

اولین لی لی حوضک یاسمین زهرا و محمد کوچول

دیروز بعد از دقیقا یک هفته، دوباره همه دور هم جمع بودیم (از شنبه شب- اربعین). من تا از سرکار رسیدم خونه، یاسمین گلی با مامان ندا اومدن دم در و من نفهمیدم پله ها رو چه جوری رفتم بالا، آخه خوشگل خانم برای من هی می خندید و دست و پا می زد. تا وارد شدم دیدم خاله مو مو (شیرازیا به زن حامله میگن خاله مو مو) نشسته رو مبل و میگه منو میشناسی؟ خاله سارا بعداز کلی وقت اومده بود چون یه هفته گذشته هممون سرماخورده بودیم نتونسته بود بیاد و هی پشت تلفن گریه میکرد که چرا شماها مراقب خودتون نبودین و مریض شدین. بعدشم که یاسمین زهرا و مامانش سرماخورده بودن. خلاصه خاله مو مو، داشت تیکه مینداخت که یه هفته است منو ندیدین و عین خیالتونم نیست. راستی سه شنبه شب حدودا...
3 بهمن 1390